سپهر مکارم صفی کز صفاتش


کدورت نصیب روان عدو شد

ازو اقتدار معالی فزون گشت


وزو روزگار مکارم نکو شد

کهن گردد اکنون حدیث افاضل


چو از عقل او حلهٔ علم نو شد

چو خورشید آوازهٔ او برآمد


همان گاه ماه مقنع فرو شد

همی گفتم امروز آخر سر او


بدین سر سزاوار سنگ از چه رو شد

خرد گفت آن سنگ نامهربان را


که بر فرق آن آسمان علو شد

مگر مشکلی اوفتاده است اگرنه


چرا بر در حجرهٔ عقل او شد